دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۷ ق.ظ
کلیله و دمنه حکایتها
سگی از جنگلی میگذشت شیری را دید خفته،
پس او را به درختی بست و رفت
پس مدتی شیر بیدار شد و خود را در بند دید
خری در حال گذر بود او را صدا کرد و گفت
اگر مرا از بند برهانی نیمی از جنگل را به تو خواهم داد
خر ابتدا کمی تردید کرد اما قبول کرد و شیر را از بند رهانید شیر خود را به خوبی از گرد و غبار تکاند و رو
به خر گفت؛من به تو نیمی از جنگل را نخواهم داد!
خر با ناراحتی گفت اما تو قول دادی...
شیر گفت؛من تمام جنگل را به تو خواهم داد!
زیرا در جنگلی که در آن شیران را سگان
به بند کشند و خران برهانند
دیگر ارزش زندگی کردن ندارد....!
حکایت
کانال تلگرام آریا مهر
@ariamehr82